شنبه 92 مهر 20 , ساعت 6:6 عصر
سَر میز شامـ ـ
یا?ت ?ه می اُفتم بغض میکُنَمـ ـ
اَشکــ در چِشمانَمـ حلقهـ میزَنَد
هـ ـمهـ مُتِعَجِبـ نِگاهَـَمـ میکُننَد…
لبخند میزنَمـ و میگویَمـ :
چقدر داغ بود!
نوشته شده توسط زیبا | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ